نویسنده: دکتر اقلیما انصاری
آنقدر سبز شدن چراغ راهنما طول کشیده که حس میکنم خراب است؛ شاید هم گرما در حدّی کلافهام کرده که زمان برایم کند میگذرد. دلم میخواهد در را باز کنم و پیاده شوم و بروم سرم را بگیرم زیر سیستم آبپاش چمنهایی که از من سرحالتر به نظر میرسند. مریم هم از صندلی پشت صدایش در میآید؛ او در مقابل گرما از من هم کم طاقتتر است: «خفه شدیم از گرما... چراغ وامونده خرابه؟ چرا سبز نمیشه پس؟» و بعد ناگهان داد میزند: «برو خانم شریفی! چراغ سبز شد... وای خدایا شکرت.» انگار که مثلاً چه اتّفاق مهمی افتاده باشد! به محض اینکه خانم شریفی ترمزدستی را میخواباند، دو، سه دختر آنچنانی مقابلمان ظاهر میشوند. چهرههایشان را بهقدری دستکاری و همچنین آرایش کردهاند که بیشتر شبیه عروسک متحرک به نظر میرسند تا آدمیزاد؛ به نظرم هر چیز که از اندازهاش خارج شود، زیباییاش را از دست میدهد. بالاخره با کلی ناز و عشوه رد میشوند و ما موفق میشویم چهارراه را قبل از دوباره قرمز شدن چراغ، رد کنیم. مریم میگوید: «یعنی اینا با اینهمه ادعاشون هنوز نمیدونند که وقتی چراغ سبزه حق عبور با ماشینهاست؟!...» بعد هم از پشت، به شانهام میزند و ادامه میدهد: «با دیدنشون یاد بحث دو، سه روز پیش افتادم؛ پروندۀ زن عروسکی.»
خانم شریفی میگوید: «زن عروسکی؟! چه جالب! چی هست حالا؟» این همکارمان آن روز مأموریت بود و در جریان صحبتهایمان نیست. فرصت خوبی است که با مرور مطالب آن روز، راه را کوتاه کنیم و کمتر لعنت اجباری را از سر ناچاری به شانسمان بفرستیم که از برکتش، دیشب کولر ماشین همکارمان خراب شده است. کمی از مطالب آن روز را برایش میگویم[1] تا بعد، قضیۀ شکلگیری زن عروسکی را توضیح دهم.
فریب زنان با شعار آزادی
- بعد از کشف حجاب در دورۀ رضاشاه، بعضی از خانمها به حساب خودشون با این حکم، آزادی پیدا کردند و به تبعش پوشششون هم آزاد شد، یعنی در حقیقت خیلی آزاد شد و خب به دنبالش، آرایش هم روی صورتهاشون نشست و سرخاب سفیداب توی خونه، از نوع غلیظترش به کوچه و خیابون هم رسید. مثلاً هدف، آزادی و برابری خانمها با آقایان بود، ولی خانمها رو انداختن توی یه جریانی که بازیچه قرار گرفتند و بدون اینکه متوجه باشند، هم از نظر ظاهری، هم اراده، در عمل تبدیل شدند به یه عروسک. یه شعار فریبنده، خانمها رو مهره کرد بدون اینکه خودشون متوجه باشند.
(فردوسی؛ 27/09/1357)، صفحه 15
به دفتر رسیدهایم و حرفمان هنوز تمام نشده است. خانم شریفی، ماشینش را که پارک میکند، رو به من میگوید: «دلم میخواد بقیهش رو هم بشنوم.»
پوشههایم را به کمک مریم از روی صندلی پشت برمیدارم و در حال پیاده شدن میگویم: «زمان استراحتمون براتون میگم، یه سری اسناد و مدارک هم دارم که بهتون نشون بدم.»
زحمت میانوعده را مثل همیشه زن و شوهر میانسالی کشیدهاند که کارهای خدماتی شرکت را با هم انجام میدهند. خانم میرزایی وقتی بین من و مریم قرار میگیرد تا برایمان چای بریزد، گوشیاش زنگ میخورد که چون وسط کار است، آن را روی میز میگذارد تا بتواند با یک دست، تماس را وصل کند. بیاختیار نگاهم میافتد به روی صفحه، و عکس دختر جوانی که شبیه عروسک است به چشمم میآید. صدایش را میشنوم که با ذوق میگوید: «میرزایی! میرزایی! زهراست.» زهرا دخترشان است. مریم با لبخند شیطنتآمیزش آرام میگوید: «یا به روایتی، عروسک میرزایی.» چپچپ نگاهش میکنم، ولی حق با اوست. زهرا نمونۀ یک زن عروسکی شده است.
عروسکشدن برای پول درآوردن؟ یا برعکس؟
تا من چایم را بنوشم، خانم شریفی، چیزهایی که صبح گفته بودم را برای بچهها مرور میکند تا از
آن به بعدش را من ادامه بدهم. دوباره پرونده را روی میز باز میکنم و کاغذها را بیرون میآورم تا
بچهها بتوانند به اسناد هم دسترسی داشته باشند. بعد از پایان حرف خانم شریفی میگویم: «علیرغم اینکه خیلی از خانمها فکر میکردند به آزادی رسیدند و جایگاه اجتماعیشون رو پیدا کردند، عدهای معتقد بودند که خانمها تبدیل به عروسک و دلقکی اسیر دست مدسازان شدند که درآمدهای حاصل از رسیدن به برابری اجتماعیشون رو هم دارند صرف خیاطی و آرایشگاه میکنند.[2] یعنی تلاشی که منجر به نتیجه نمیشد؛ و اگر بخوایم خوب روش فکر کنیم، خانمها به یک دور تسلسل رسیده بودند؛ عروسک شدن برای پول در آوردن، و پول در آوردن برای عروسک شدن.»
فرهنگ مصرفگرایی
یکی از همکاران میگوید: «میشه گفت از خانمها استفادۀ ابزاری شد! به نام زنان، برای تجدّدی خیالی، به کام گردش اقتصادی برای یه عدّه که مبنای این گردش خانمها شدند؛ چه با خریدهای افراطی، چه با اضافه شدن به نیروی کار جامعه. حالا مسائل دیگهش هم بماند.»
- آره دقیقاً. مثلاً استفاده از لوازم آرایش به قدری میزانش بالا رفت که مجبور شدند 56 تُن به کشور وارد کنند که خب طبیعتاً سودش به جیب شخص یا اشخاص خاصی میرفت و براشون تجارت پرسودی شده بود که ضررش برای خانواده بود؛ و در کنارش، با خروج ارز روی خرید کالاهای غیر ضروری مثل لوازم آرایش و لباس خارجی که خانمها روی خریدش افراط داشتند، یه ضرر هم سهم جامعه بود.
درحالیکه در کشورهای پیشرفتهای مثل آلمان، زنان تولیدکننده بودند و در اقتصاد کشورشون در جهت مثبت نقش داشتند، در ایران، آزادی جدید اجتماعی بانوان، اونها رو تبدیل به مصرفکنندهی ضررزن به اقتصاد ایران کرده بود، همراه با اون ظاهری که چندان مورد پسند جامعهی ایرانی نبود و عواقبی هم داشت. علاوهبراین، کار کردن خانمها در بیرون از منزل، و صرف وقت در آرایشگاهها و خیاطیها، پیرو همون طرح ساخت زن عروسکی و هدفی که توش بود، به خانوادهها ضربهی عاطفی زد و بنیان خانواده را سست کرد.[3]
- نگاه جامعه، همون روزها هم که آزادی پوشش بود، به زنان عروسکی مثبت نبود و بعضیها، اونها رو برای ولنگاری مناسب میدونستند و معتقد بودند چنین بانوانی، حواسشون به قماربازی، مد و چنین چیزهای بیارزشه و از علم و هنر چیزی سر در نمیارن.[4] یعنی اینطور خانمها رو خیلی سطحی و غیرعلمی میدونستند.
ماماخمیر!
برگۀ مربوط به نشریۀ سال 1355 را مقابلشان میگذارم و میگویم: «ببینید در مورد چنین خانمهایی چی نوشته!»
مریم میگوید: «نگاه کنید از چه لفظی استفاده کرده براشون! «ماماخمیر» چه توهینآمیز ولی قابل تأمّل! یعنی میخواد بگه، اینا هیچ کار اساسی ازشون بر نمیومده.»
یکی از همکاران میگوید: «آره، ما هر وقت نمیتونیم کاری رو درست انجام بدیم، مامانبزرگم بهمون میگه؛ خاله خمیر! بیا کنار که خودم انجام بدم. چقدر بده که زن متین و توانمند ایرانی رو با حربۀ آزادی و متمدنکردن، از هویت و کارایی واقعی یک بانو خارج کردند!»
میگویم: «چیزی که حتّی لحظهای هم به ذهن بانوان ایرانی خطور نمیکرد، و به خیال خودشون داشتند از آزادی و برابری که بهشون داده شده بود، استفاده میکردند و لذّت میبردند. این افراط در حرکت بهظاهر آزادیخواهانهی بانوان، منجر به شکل گرفتن زن عروسکی شد که هیچ شباهتی به زن متین و خانوادهدوست ایرانی نداشت، بعد از مدتی هم کار به جایی رسید که صدای یه عدّه از خودِ خانمها رو در آورد که چرا ذهنیت مردان بهشون تغییر کرده و اونها رو صرفاً عروسکی میبینند که نمیشه روش حسابی باز کرد؟! از جمله اینکه آقایان فکر میکنند یه خانم نمیتونه کار نظامی انجام بده. همین چیزها باعث شد که دیگه خودشون تمایل پیدا کنند به اینکه از جامۀ زن عروسکی بیرون بیان.[5]
- عدّهای هم به این رسیده بودند که تساوی حقوق خانمها و آقایان، اونی نبود که در عمل اتفاق افتاد و خانمها باید هوشیارتر باشند و تساوی درست رو نشون بدند؛ که به نظرشون لازمهش در اومدن از پوشش زن عروسکی و بستن پروندهش با نشون دادن شایستگیهای بانوان در اجتماع بود.[6]
خانم شریفی میگوید: «یعنی در حقیقت جامعۀ بانوان اون روز، یه مسیری رو طی کرد و بعد در این مسیر به بنبست رسید و حس کرد اشتباه کرده و باید برگرده و ذهنیت جامعه رو نسبت به خودش عوض کنه.»
- آره دقیقاً، ولی خب متأسفانه این برگشت خیلی راحت نبود و تبعاتش رو هم اساسی روی دست جامعه گذاشت. زن عروسکی در سینما هم غوغا کرده بود. هفتۀ بعد قراره توی یه هنرستان دخترانه در این مورد صحبت کنم، صدام رو براتون ضبط میکنم که اگر مایل بودید بشنوید. اون مطلب هم جالبه و تکمیلکنندۀ همین بحثه. عمق فاجعۀ زن عروسکی، به نظر من روی سینما مشخص میشه.
ادامه دارد...