نویسنده: محمدمهدی حسین زاده
رقصنده
لالهزار یکی از خیابانهای قدیمی و نماد نوگرایی در دوره پهلوی اول است که به «شانزهلیزه تهران» معروف شده بود. تئاترها، کافهها، رستورانها، کابارهها، پیالهفروشیها و سینماها، جلوهای از هنر و سرگرمی مدرن را به این خیابان بخشیده بودند. این خیابان، مهد تولد موسیقی «کوچهبازاری» است. دلیل معروفشدن این سبک از موسیقی این بود که در بازارها و کوچههای محلی لالهزار به اجرا در میآمد.
وقتی «کبری سعیدی» در سنین نوجوانی به جستجوی کار میگشت به یکی از کافههای خیابان لالهزار برای «رقصندگی» معرّفی میشود. نام او با رقصیدن در کابارهها و مجالس بر سرزبانها میافتد و به رقصندهای جذاب تبدیل میشود. او در این فضای جدید، شهرت «شهلا» را برای خود بر میگزیند و بهعنوان مجلسگرمکن محافل کافهها و کابارهها معرفی میشود. اهالی تئاتر برای جذابتر شدن تئاتر از او دعوت میکنند تا در اجرای تئاترها برقصد و به جذابیّت آن بیفزاید.[1] در صحنه تئاتر از اجرای رقص، کمکم وارد عرصه بازیگری میشود و با نام «شهرزاد» این حرفه را دنبال میکند. او درباره اسم و شهرت خود در مقدمه کتاب «با تشنگی پیر میشویم» چنین مینویسد: «کبرا نام خواهر مردهام بود که شناسنامهاش را باطل نکرده بودند و شناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم مریم صدایم میکرد و پدرم زهرا. زمان رقصندگی شهلا میگفتندم. در سینما شهرزاد شدم».
آشنایی با کیمیایی
در زمان ساخت قیصر، او در کافههای تهران رقص عربی اجرا میکرد. سازندگان فیلم که به یک رقاصه خوشهیکل نیاز داشتند با شهرزاد آشنا شدند که بهاینترتیب او به ایفای نقشی چنددقیقهای ولی مؤثر در فیلم قیصر پرداخت. شهرزاد پس از بازی در فیلم «قیصر» ستاره فیلمفارسی شد. آشنایی با مسعود کیمیایی پله ترقی او بود که شایعه شد این ارتباط کاری به رابطهای احساسی نیز انجامید و سبب شد همسر کیمیایی نیز از این ماجرا رنجیدهخاطر شود. در زندگیاش اما رابطه احساسی دوام نداشت. قبل از این اتفاق ناموفق، پدرش دو بار شهرزاد را به عقد مردانی هوسباز درآورده بود که دفعه اول در یازدهسالگی بوده که او مجبور شد به عقد مردی چهلساله درآورده شود. این پیوند نامبارک باعث آسیب روحی و جسمی فراوان او شد.
برگردیم به قیصر و آغاز زندگی حرفهایاش. او درباره تأثیر «قیصر» در مسیر زندگی خود میگوید: «قیصر همانگونه که سرنوشت خیلی از بازیکنانش را عوض کرد. همانگونه که ملکمطیعی را به جایی رساند و چهرههایی چون بهمن مفید و جمشید مشایخی را معرفی کرد در زندگی من هم تأثیر گذاشت.»[2]
دوربرگردان خیابان ابتذال
شهرزاد پس از «قیصر» در فیلمهای متعددی به ایفای نقش میپردازد و نامش بر سر زبانها میافتد؛ اما برخلاف دیگر بازیگران که شهرت، آنها را ازخودبیخود میکند، او پس از شهرت به خود میآید و در اولین دوربرگردان زندگیاش مسیر خود را به کلی عوض میکند. شهرزاد حدود سال ۱۳۵۲ در اعتراض به ابتذال فیلمفارسی از بازیگری کنارهگیری کرد و به نوشتن روی آورد؛ او شعر سرایید و داستان نوشت. اولین کتابش را به نام «با تشنگی پیر میشویم» با تیراژ دو هزار نسخه با سرمایه بهروز وثوقی منتشر میکند و نام دومین کتابش را «قصه» میگذارد و منتشر میکند. بعدها کتابهای «توبا» (رمان کوتاه) و «سلام، آقا» هم از او منتشر شد.
رویآوردن به مطالعه
او روزهای کافهگردی و رقصیدن در میانه دود سیگار مردان هوسباز را فراموش نمیکند و با نگاهی به گذشته خویش، به این فکر میکند که چرا «جایگاه زن» باید در جامعه اینچنین پست باشد. او از آن ایامِ رقصندگی، به بودن در «ظلمت» یاد میکند و درباره تحولش میگوید: «بسیاری باور نمیکردند که من هم میتوانم در نور و روشنی زندگی کنم؛ اما من میخواستم به همه آنها نشان بدهم که این کار امکان دارد؛ ازاینرو دور کافه را خط کشیدم و آنوقت به مطالعه پناه بردم. شب و روز کارم خواندن بود و همیشه یک کتابچه زیر بغل داشتم. بعضیها که مرا میشناختند، مسخرهام میکردند؛ اما این چیزها برای من مهم نبود من میخواستم نشان بدهم کی هستم.»[3]
او ابتدا رقصندهای مشهور بود و پس از تحولش معترض وضع موجود میشود و به برهنهگرایی در سینما اعتراض میکند. از بازیگری به کارگردانی تغییر جهت میدهد و نام خود را در ردیف اولین کارگردانان زن ایرانی ثبت میکند. در فیلم او قهرمان اصلی یک زن است که این مسئله در فیلمهای رایج یک پدیده بهحساب میآمد.
معترض سینمای مبتذل
او دیگر به یک تبدیل معترض اجتماعی شده بود. کسی که مسیر تاریکی را طی نموده و در قامت یک کارگردان تلاش دارد کشتی بهگلنشسته فیلمفارسی را از ابتذال نجات دهد. «شهرزاد» در اعتراض به ابتذال فیلمفارسی میگوید: «سازندگان سینمای مبتذل، مسلح هستند به سکس که فقط برهنگی است. «نظربازی» است و جوانان پرشتاب را بیشتاب میکند. جوانانی که هنوز دختران همسایه را خواهران خود میدانند. کتاب داستان «پر» را بهترین کتاب عاشقانه میدانند. جوانانی که هنوز مادر را محرمتر از پدر میدانند. ... این سلاح را باید از این سینمای بد گرفت. این سلاح فقط معارض سینمای خوب نیست. معارض یک نسل است. من «شهرزاد» این راه را آمدهام. مسافر تلخ این جاده بودهام. من رقصیدهام ... وقتی شبها میرقصیدم، هیچ چشمی مرا نمیدید. آگاه شدم دانستم باید تنم را بپوشانم تا چهرهام دیده شود، حرفم شنیده شود. آگاه شدم که آی زن وقتی تنت را به تماشا گذاشتی، تنت را نگاه کردند برایشان فقط یکلحظه است. اما برای تو ای زن که عریان میشوی این دیگر لحظه نیست. عمری است که از دست میرود.
... زمان فیلمهای بیگناه، بیپناه، گلنساء، مادر، سری قنبلیها که چقدر به آنها میخندیدیم. آنوقتها زنها به گفته «ایران دفتری» با چادر به استودیو میآمدند. نمازشان را میخواندند با آنکه محبوس محدودیتهای خانوادگی و اجتماعی بودند. ذهنشان محبوس نبود و برای تنشان ارزش قائل بودند. کتاب میخواندند. باآنکه آزادی نداشتند ذهنشان عریان بود. اگر از نیما و فروغ و شاملو حرف نمیزدند پرویز اعتصامی را خوب میشناختند. بله، درست است آن سینما پیشرو نبود. جایزه نداشت. فستیوال نداشت؛ ولی حیا داشت ایرانی بود. ساده بود. خوب بود.
...چه باید کرد؟ خب ما ایرانی هستیم و این خصلت ما ایرانیها است. البته دوربین از غرب آمده؛ ولی در اینجا باید زندگی ایرانی را نشان بدهد. سؤال؛ در حال حاضر جدا از سینمای عفیفی که به وجود آمده سینمای دیگری برای مقابله با این عفت، با عنوان سینمای مبتذل فارسی که مسلح است به سکس بیمنطق و یکی از حربههایش صادر کردن نوچهرههایی است که بهراحتی عریان میشوند. این عریان شدن آیا غیرمستقیم معارض فرهنگ سینمایی، فرهنگ عمومی، تماشاگر خوب بودن و دور از سینمای درست هست یا نه؟ بهخصوص اینکه سینمای ما دارد تماشاگر عوض میکند. آنهم از نسلی که اکثر آنها از کمسن و سالها هستند و سینما برایشان جدی است؟»[4]
از رقاصهگی تا نویسندگی
سیر تحول شهرزاد، از رقاصهگی تا نویسندگی و کارگردانی داستان پر فراز و نشیبی است که یک دوربرگردان مسیر زندگیاش را تغییر پیدا کرد. او با کنار گذاشتن مسیر قبلی و جبری خود و پذیرش مسیری دشوار، کوشید تا از ابتذال رایج در سینمای موسوم به «فیلمفارسی» فاصله بگیرد و چهرهای دیگر از خود نشان دهد. نگاه انتقادی او به «برهنگی بیمنطق» و «نمایش جنسی به عنوان حربه سینما»، نشان از درک او از تأثیرات مخرب این رویکرد بر فرهنگ عمومی و بهویژه نسل جوان داشت. او که میتوانست با همان فعالیتش در سینما، به عنوان یک کنشگر ادامه راه دهد و شاید تأثیرات فرهنگی خود را از دریچهای دیگر دنبال کند، با کنارهگیری از هنر به سمت انزوا و فراموشی سوق داده شد. کاش سینما، مسیری برای درخشش او باقی میگذاشت تا او در صحنه عمومی هنر حضوری پررنگ داشته باشد و زندگیاش به «خانه نشینی» و «فراموشی» ختم نشود.
پینوشتها
[1] برگرفته از مستند «شهرزاد» ساخته مهران زینتبخش
[2] سپید و سیاه، 14/6/1352، صفحه 86
[3] سپید و سیاه، 14/6/1352، صفحه 86
[4] سپیدوسیاه، 14/6/ 1352، صفحه 86