
در طول تاریخ افرادی بودند که به دلیل داشتن شخصیت فرهنگی و سیاسی، روابطی نهان یا آشکار با مسئولین رده بالای کشوری برقرار میکردند.
داشتن زیرکی، نبوغ فکری و ذهن حسابگر، روشهای مختلفی رو برای رسیدن به این هدف جلوی راه اونها قرار میداد.
احسان_نراقی جامعه شناس، پژوهشگر و و روشنفکر دوره پهلوی که دستی در حوزه علوم و فرهنگ داشت از جمله این افراد است،
قسمتی از وقایع زندگی احسان نراقی رو به مناسبت سالروز درگذشتش با هم مرور میکنیم.
شرح عکس پدر و مادر احسان در بین دانش آموزان مدرسه دوشیزگان کاشان
از کاشان تا ژنو
احسان نراقی، ۲۲ شهریور ۱۳۰۵ در کاشان به دنیا آمد. خاندان نراقی از خاندانهای محترم کاشان و منسوب به روحانیت بودند. اما پدر و مادر او جوّ تجددطلبانهای داشتند. حسن نراقی (پدر احسان) با تبدیل مسجد آقا بزرگ کاشان به مدرسه دوشیزگان و با مدیریت همسر خود آموزش دختران کاشانی را به دست گرفت. خانواده نراقی بعد از سقوط رضاخان به تهران مهاجرت کردند. احسان دیپلم رو در مدرسه دارالفنون تهران گرفت و به مدت یک سال هم در دانشکده حقوق دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد، ولی به علت جو روشنفکری_مارکسیستی اون دوره با صلاحدید پدر برای ادامه تحصیل و دور بودن از محیط ایران به ژنو سوئیس رفته و در رشته علوم اجتماعی در دانشگاه ژنو به تحصیل پرداخت.
چپ
نراقی در این دوره به دانشجویانی با گرایش به مارکسیسم نزدیک میشه. منبع ساواک در سال ۱۳۳۶، در گزارشی اون رو "وابسته به دسته کمونیستهای یهودی" معرفی میکنه. مسئلهای که با توجه به حضور قابل توجه وی در حکومت پهلوی هیچ وقت بهش رسیدگی نشد.
نراقی سالها بعد در مورد فعالیتهاش در زمان دانشجویی در ژنو میگه:
"من در جوانی جزو جوانان تندرو بودم. در بیست سالگی به ژنو رفتم. دانشگاه ژنو بورژوائی بود... من در آنجا با کمک چهار دانشجوی ایتالیایی، فرانسوی، چکسلواکی و کانادایی گروهی تشکیل دادیم... که گروهی چپ و تندرو بود."
نراقی بعد از گرفتن مدرک لیسانس ظاهراً به دلیل قطع ارز دانشجویی مجبور میشه در دوران حساس قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به ایران برگرده.
شرح عکس فرد ایستاده از سمت چپ احسان نراقی فرد نشسته آیت الله کاشانی
دوران کودتا
اولین حضور موثر نراقی در عرصه سیاسی کشور مربوط بوده به دوران کودتای ۲۸ مرداد. بخاطر نسبت فامیلی به آیتالله کاشانی نزدیک میشه و حضور مؤثری در حوادث ملی شدن نفت و ارتباط بین دکتر مصدق و آیت الله کاشانی داشته.
در این باره احسان نقل میکنه:
"در سال ۱۳۳۲ فکر من با مصدق و روح و قلبم با کاشانی بود."
بعد از پیروزی کودتا، فضلالله زاهدی شروع به دستگیری افراد مصدق، اعضای جبهه ملی و حزب توده کرد، ولی در کمال تعجب نراقی بیست روز بعد از کودتا و در حالی که به آیتلله کاشانی منتسب بود، در اداره آمار عمومی وزارت کشور مشغول به کار شد.
همکاری با يونسکو
بعد از مدتی برای اخذ مدرک دکترا به فرانسه میره و در دانشگاه سوربن مشغول به تحصیل میشه. اونجا همکاری نزدیکی با سازمان یونسکو رو شروع میکنه و به عنوان کارشناس مأمور خاورمیانه مشغول به کار میشه.
در این دوران، تحقیقاتی هم از جمله «اوضاع اجتماعی ایران» انجام داد و بعد از دو سال و نیم از فرانسه به ایران آمد.
مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی
بر اساس مٱموریتی که از طرف یونسکو بهش محول شده بود، مدرسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی رو همراه با دکتر غلامحسین صدیقی تأسیس میکنه.
بعد از مدتی بخاطر مراجعه به ادارات دولتی از جمله اداره آمار عمومی که به نام یونسکو خواستار بعضی آمارها و مطالعه برخی پرونده ها میشده، باعث حساسیت رکن دوم ارتش میشه.
بعدها ساواک در گزارشی نراقی رو اینجور معرفی میکنه :
" از لحاظ مدیریت و شایستگی متوسط، خودخواه، متکبر، غیرقابل اعتماد و روی همین اصل فاقد حسن شهرت لازم است.
همکاری با ساواک
این حساسیت اداره ضد جاسوسی نهادهای امنیتی، موجب میشه یک بازه زمانی مجددا به فرانسه بره و دوباره در یونسکو مشغول به کار بشه ولی بعد از مدتی دوباره به ایران برمیگرده و به همکاری با ساواک میپردازه،
احسان نراقی:" با صراحت به شما بگویم که تیمسار پاکروان (رئیس وقت ساواک)
هر کمکی از من میخواست به او میکردم... به پاکروان گفته بودم مایل نیستم کارمند تو باشم ولی از نظر فکری و عملی هر گونه کمکی از من بخواهی انجام میدم."
همین کمک فکری و عملی احسان نراقی باعث میشه ساواک از گذشته اون چشمپوشی کنه.
هنگام انقلاب
احسان نراقی بواسطه روشنفکر بودن و اعتقاد به نظام سلطنتی، با دفتر فرح دیبا مراوده هم داشته و جزو مشاورین حلقهی اولیه محسوب میشد.
در روزهای آخر حضور محمدرضا پهلوی در ایران، چند باری دیدار شخصی با نراقی برگزار میکنه. اما این گفتوگوها و راهنماییهای احسان به شاه ،برای حفظ سلطنت خیلی دیر بود.
نراقی درمورد این دیدارها میگه:
" شاه فرق کرده بود، غرورش فروکش کرده بود. من به راحتی با او مجادله میکردم. حرفهایی میزدم که گر چه خوشش نمیآمد، اما مخالفتی هم با آن نمیکرد."