نویسنده: محمدمهدی حسین زاده
«با توجه به آماری که چندی قبل - در نیمه اول سال جاری - گرفته شده «سینما» پنجاهدرصد از جوانان این کشور را به خود جلب میکرده است. حدود 66 درصد دخترها و پسرها کمتر از هفتهای یکبار به سینما میرفتند و آنهایی که هفتهای دو بار به سینما میرفتند، 13درصد جامعه آماری را تشکیل میدادند. متأسفانه، نسل جوان ما بیش از هفتاد درصد آنها فقط به هنرپیشههای فیلم توجه داشتند و بیستوپنج درصد بقیه به کارگردان و سازنده فیلم اهمیت میدادند. بیشتر جوانها بهخاطر تفریح به سینما میرفتند و ظاهراً دخترها بیشتر از پسرها بهخاطر «هنر» به سینما میآمدند. فیلمهایی که بیشتر از همه روی نسل جوان تأثیر میگذاشت، متأسفانه فیلمهای «سکسی» بود و استقبال جنونآمیز آنان از فیلمهای سکسی نمایانگر محدودیتهای جنسی آنها بوده و هست. ... غرض از بیان این مقدمه «آمار» گونه، نوشتن این نکته است که سینما بهتدریج در دوران اختناق هویدایی و در عرض پانزده سال گذشته وسیلهای مخرب و فاسد برای گول زدن و فریب جوانان و به فساد کشاندن هرچه بیشتر آنان گردید و سینماها جایگاهی برای لانههای فساد و بدآموزی و تباهی اندیشه و تفکر نسل جوان ما شد و رسالت اصلی سینما فراموش گردید.» [1]
آنگاه که تنها گیشه، چگونگی فیلم را تعیین نماید، سخن از «رسالت اجتماعی سینما» شعاری پوک خواهد بود. در نهایت این سبک به یک «تجارت و کاسبی سینمایی» عجیب و غریبی بدل خواهد شد که دل هوادارانش راهم خواهد زد. اصالت سود سبب میشود عاملان چنین فیلمهایی فرافکنی کنند و به طور مثال استقبال جوانان از فیلمهای جنسی را به محدودیتهای اجتماعی ارتباط دهد. مثل نویسنده مجلهای که نوشته او را خواهیم خواند. اما آیا کسی نبود که از نویسنده محترم سؤال کند در دوران پهلوی دقیقاً چه محدودیتی باعث کشیده شدن جوانان به تماشای این فیلمها شد؟ تحمل چه محدودیتی، جوانان ایتالیایی را به دیدن فیلمهای آنچنانی ترغیب کرد؟
«امر جنسی و خشونت» به عنوان دو عامل جذابیّت بیشتر فیلمهای آن دههها مورد توجه فیلمسازان قرار گرفته بوده و آنها با استفاده از کشش تمایلات سطحی، پای مردم را به سینما قفل میکردند. این دو عامل تأثیر بسزایی در فرهنگ و رفتار مردم گذاشته بود که ذکر نمونههایی از آن خالی از لطف نیست. «علی پسر دوازدهساله مدیر یکی از کودکستانهای مشهد که عشق زیادی به فیلمهای وسترن دارد تحت تأثیر یکی از همین فیلمها که در مشهد به فیلمهای «رینگو»یی مشهور است، با تفنگ خود چند گلوله ساچمهای بهطرف «خسرو» سهساله شلیک کرد که اصابت یکی از آنها به چشم راست «خسرو» موجب نابینایی این کودک گردید.» [2]
کودکان، قربانیان معصوم پخش آزاد فیلمهای خشن در سینماها بودند. گزارشگر مجله «ستاره سینما» پس از سوزانده شدن «سینما تاج» با یک پدر دراینباره مصاحبه میکند و جواب غیرمنتظرهای میشنود: «وقتی این مرد در مقابل پرسش من قرار گرفت و از او سؤال کردم که با آتش زدن سینماها موافقید، گفت: من با خراب کردن این نوع سینماها موافقم. آقا نگاه کنید دست بچه من سه ماه است در گچ است. میدانید برای چه؟ بهخاطر آنکه پسر من با پسرعمویش از دیدن فیلم این سینما جلو مغازه من که آنطرف خیابان است شروع کردند ادای هنرپیشه فیلم را درآوردن و ناگهان متوجه شدم که پسرم دارد فریاد میکشد. وقتی از مغازه بیرون آمدم و او را بیمارستان رساندم گفتند دستش شکسته است. این تأثیر نامطلوب اینگونه فیلمها است. من نمیدانم که مسئولین دولتی به چه حقی و چه اجازهای و تحت چه قانونی اجازه میدهند هر فیلمی که با روح و جسم جوانها سر و کار دارد و حالت مخرب پدید میآورد در کشور نشان دهند» [3]
درخواست کنترل بر محتوای فیلم، جان کلام این پدر بود تا پدری دیگر به این غم دچار نشود. نمونه دیگری که انسان را به تعجب وامیدارد قصه شوهری است که بعد از دیدن فیلمهای جنگی، جوگیر شده و همسر خود را با حریف تمرینی اشتباه میگرفته و او را به مبارزه میطلبیده! این زن که از دست شوهر خود کلافه شده میگوید: «آقا شوهرم عاشق بزنبزن است. از وقتی در تهران فیلمهای کاراتهای را نشان میدهند او یک پایش اینجا است و یک پایش سینما ... برای دیدن این فیلم سر و دست میشکند و گهگاه مرا هم مجبور میکند که به دیدن این فیلمها بروم. شاید تا اینجا چیز مهمی نباشد. مهم آن است که او همه کارهایی را که در سینما میبیند و اداهایی که آرتیستها درمیآورند توی خانه تکرار میکند.
ایکاش که تمرین او با خودش باشد و وقتی شروع میکند میخواهد که من هم با او تمرین کنم. با مشت و لگد به جان من میافتد و چون من نمیتوانم تمرینات او را جواب بدهم او مرا مسخره میکند و بعضی وقتها چنان مرا کتک میزند که تا چند روزی توی بستر بیماری میافتم. هر چه از او خواستهام تا دست از تمریناتش بردارد و آنقدر در قالب کاراتهبازان فرو نرود، به خرجش نرفته است. بارها از پدرم خواستهام تا با او صحبت کند؛ اما او میگوید قرن ما قرن حادثه است. یک زن باید بتواند از خودش دفاع بکند. اگر زن من فنون کاراته را بداند هیچگاه حادثهای برایش روی نخواهد داد. اگر احیاناً روزی مورد حملهای قرار گرفت خواهد توانست جوابگوی متجاوزین باشد.
چند روز پیش رفته بودیم فیلم «اژدها وارد میشود» را ببینیم که یک فیلم کاراتهای آمریکایی است و شدت خشونت در این فیلم بیسابقه است. به خانه که آمدیم او به جان من افتاد و مرا کتک زیادی زد تا جایی که من از حال رفتم. یکی از همسایگان مرا به درمانگاهی رساند و پس از آن من به کلانتری شکایت کردم تا تکلیفم را با این شوهر کاراتهباز روشن کنم که مرا سخت عصبانی کرده است.» [4]
«این رابطه جذب و انجذاب بین فیلمساز، فیلم، تماشاگر، غالباً به بردگی و استعباد میانجامد، حالآنکه برای راندن انسان بهسوی کمال نیز نمیتوان دست به تازیانه برد. استغراق در فیلم از شروط لازمی است که فیلم و سینما با آن تحقق پیدا میکند و نباید پنداشت که سخن ما به انکار این رابطه میانجامد. انکار مطلق این رابطه، نفی سینما است و این مقصود ما نیست. سخن ما در کیفیت تحقق این رابطه به نحوی است که در آن عقل و اختیار تماشاگر و حریت ذاتی او منکوب واقع نگردد.
اهل سلطه برای تسخیر دیگران از طریق ضعفها و نقصها و نیازهای آنان وارد عمل میشوند. خرگوش را با هویج میفریبند، موش را با پنیر، و کبوتر را با دانه. فیالمثل، دیدن فیلمهای «بروسلی»، «جیمز باند» و یا «رمبو» میتواند مخاطب مستعد را از طریق پاسخهای مناسبی که به نیازهای کاذب قوه غضبیّهاش میدهد، از خود بیگانه کند، به تسخیر کامل بکشاند و استعدادهای بالقوهی شیطانیاش را در این جهان به فعلیت برساند. تماشاگری اینچنین، رفتهرفته در توهمی که از وجود بروسلی یا رمبو به او ارائه شده است استحاله مییابد. تکرار و استمرار به تثبیت خصائل و ملکاتی میانجامد که از این طریق یافته است و بیشازپیش امکان بازگشت به اصل فطری خویش را از دست میدهد و کارش به جنون میکشد، جنونی بسیار عمیقتر و ریشهدارتر از آن جنون اصطلاحی که ناشی از عوارض روحی و عصبی است.» [5]
از دیگر آثار منفی رفتار شخصیتهای فیلم بر مردم «کشیدن سیگار» است. یکی از ژستهای شخصیتهای اصلی فیلمها دود کردن سیگار بود که تأثیر زیادی بر نزدیک شدن قشر نوجوانان به سیگار شد. یکی از نوجوانان سیگاری به نام قاسم حیدری در مصاحبه با «اطلاعات دختران و پسران» میگوید: «در بیشتر فیلمهای سینمایی و تلویزیونی میبینیم که هنرمندان با ژستهای خیلی جذاب پیاپی سیگار دود میکنند. با دیدن این فیلمها و همچنین خواندن کتابها و داستانهایی که در هر فصل آن قهرمانان دو سه بسته سیگار دود میکردند، با این تصور که سیگار کشیدن که حتماً در زندگی واجب و ضروری است، سیگاری شدم.» [6] وقتی از معضل سیگار در فیلمها مینویسیم تصویر فیلمهای عصرحاضر جلوی چشمان رژه میروند. این یعنی نتوانستهایم هنوز از این دام خود را برهانیم.
غرض یادداشت، سیاهنمایی به مقوله سینما نیست؛ بلکه توجه دادن به آن روی تأثیرات فیلمها و تبعاتش در جامعه است. وقتی به اثرگذاری چندلایهای فیلم، سطحی مینگریم نمیتوانیم مسئولیت تبعاتش را هم بپذیریم و بهطریقاولی فکری برای به حداقل رساندن تأثیرگذاریهای منفی داشته باشیم. آیا روند غیرمسئولانهای که پیش از انقلاب در پیش گرفته شد را در سینمای امروز و نیز سریالها نظارهگر نیستیم؟
پینوشتها
[1]جوان، 29/10/1357، صفحه 34
[2] سپیدوسیاه، 18/7/1352، صفحه 41
[3] ستاره سینما، 28/7/1357، صفحه 27
[4]سپیدوسیاه، 30/5/1353، صفحه 17
[5] مرتضی آوینی، فیلم اگر جاذبه نداشته باشد، فیلم نیست
[6]طلاعات دختران و پسران، 14/5/1357، صفحه 24