نویسنده: سید نیما موسوی
خبر اعزام لاله و لادن توسط روزنامۀ اطلاعات سال 1356
مسئلۀ اعزام «لاله و لادن» به خارج از کشور از همان دوران کودکی نیز وجود داشته است. روزنامۀ اطلاعات در 25 خرداد 1356 چنین مینویسد: «دوقلوهای به هم چسیده ایرانی روز دوشنبه برای عمل جداسازی به آلمان اعزام میشوند. امروز اطلاع حاصل شد که سرانجام مقامات ادارۀ آمار و ثبت احوال و اداره گذرنامه، هرکدام جداگانه مشکل صدور برگ هویت را برای دوقلوهای به هم چسبیده ایرانی حل کردند. خوانندگان عزیز ما میدانند که مجلۀ جوانان با تلاش فوقالعادهای موفق شده است، یک گروه پزشکی آلمانی به سرپرستی پروفسور «روت گین» که قبلاً هم در عمل جراحی دوقلوهای به هم چسبیده موفق بوده، برای جداسازی دوقلوهای ایرانی آماده کنند. قرار است دوقلوهای به هم چسبیده در روز 30 خردادماه با پرواز «پان امریکن» به فرانکفورت بروند و از آنجا یک آمبولانس دوقلوها را به مرکز پزشکی دانشگاه «بن» خواهد برد. در سفر دوقلوها به «بن» یک تیم مرکب از دکتر صفاییان، پزشک جراح ایرانی که در گروه جراحی نیز عدهدار جراحی داخلی است؛ خانم اکرم حکیمیان از سوی برنامۀ حمایت از خانوادههای بیسرپرست و مهدی ذکایی از سوی مجلۀ جوانان و خانم صباغ پرستار ایرانی شرکت خواهند داشت.» [1]
روایت زندگی دوقلوهای بههمچسبیده از زبان پدر در مجلۀ رنگارنگ سال 1382
با توجه به حساسیت مسئلۀ لاله و لادن در افکار عمومی، مطبوعات دهۀ 1380 در ایران نیز در یادداشتهایی به مسئلۀ لاله و لادن پرداختند: «لاله و لادن بیژنی از روستای لهراسب واقع در منطقۀ فیروزآباد استان فارس در 100 کیلومتری شرق شیراز بودند. پدر لاله و لادن میگوید: آن روزها را دقیقاً بهخاطر دارم. آن روز 10 دی 1352 بود. همسرم بیمار بود و درد زایمان نیز او را اذیت میکرد. در آن زمان ما فقط یک اتاق کاهگلی داشتیم و همسرم در گوشهای از اتاق خوابیده بود. امروز آن اتاق بهصورت مخروبه درآمده؛ ولی من آن را حفظ کردهام. بلافاصله همسرم فارغ شد. پزشکان بعد از بهدنیاآمدن دخترمان به من گفتند به دلیل دوقلو و نارس بودن فرزندانم میبایست آنها را سریعاً به بیمارستان نمازی در شیراز منتقل کنیم. همسرم به دلیل زایمان طبیعی بهشدت بیمار شد. فردای همان روز پزشکان بیمارستان، لاله و لادن را به بیمارستان نمازی شیراز منتقل کردند.
این پزشکان، آمریکایی و ایرانی بودند که پس از معاینات اولیه اعلام کردند که دخترانم از ناحیه سر بههمچسبیده هستند و برای همین آنها را داخل دستگاهی قرار داده و به اتاق بزرگی بردند که داخل آن از طریق شیشه بزرگی معلوم بود. زمانی که یکی از آنها گریه میکرد دیگری هم گریه میکرد. یک روز رئیس بیمارستان که یک آمریکایی بود مرا صدا زد و پرسید چه نامی برای آنها انتخاب کردهام. گفتم هنوز اسمی انتخاب نکردهام. رئیس بیمارستان پیشنهاد کرد نام آنها لاله و لادن بگذارم. بعد از گذشت دو سال پزشکان بیمارستان هنوز هیچ اقدامی برای جداکردن آنها انجام نداده بودند. ما بعضی اوقات اجازه داشتیم تا کنار تخت آنها برویم. پنج سال به همین صورت گذشت و لاله و لادن در بیمارستان هرروز بزرگتر میشدند. دقیقاً خاطرم هست که سال 57 بود و انقلاب شده بود. لاله و لادن پنجساله بودند. یک روز وقتی برای دیدن آنها به بیمارستان رفتم دیدم آنها در اتاقشان نیستند. نگران شدم سراغشان را از رئیس بیمارستان گرفتم. گفت آنها را جهت درمان به مشهد بردهاند؛ اما پس از بررسی معلوم شد درست نمیگوید!
پس از گذشت چند سال از انقلاب از طریق نماینده فیروزآباد موفق شدم پرونده لاله و لادن را به دست آورم. پس از بررسی پرونده بچهها متوجه شدم که آنها را به شخصی به نام دکتر صفاییان سپردهاند. او نیز پسازآنکه به آلمان رفته، لاله و لادن را به برادرش که در کرج زندگی میکند سپرده است! پس از پیگیری زیاد آدرس آنها را به دست آوردیم. در ماه چند بار به مدرسه آنها میرفتم و لاله و لادن را میدیدم. البته باید بگویم که آقای صفاییان و خانوادهاش در طول مدتی که لاله و لادن در نزد آنها بودند زحمات زیادی کشیدهاند و هر دو دختر با مراجعه به ثبت احوال نام فامیلی خود را به بیژنی تغییر دادند. برای اثبات حق خود به دادگاه رجوع کردم. آقای صفاییان در یکی از جلسات دادگاه علت اینکه مانع دیدار ما و لاله و لادن میشده، واردشدن آسیب روحی به این دو دختر دانسته و گفت در تمام زمان کودکی و نوجوانی لاله و لادن سعی داشتند آنها را مانند فرزندان خود بزرگ کنند که نه ما و نه لاله و لادن منکر این موضوع نیستیم.
پدر لاله و لادن در ادامه میگوید هنگامیکه آنها بهعنوان فرزندان واقعی ما شناسنامه گرفتند برای ادامه تحصیل به علت عدم وجود امکانات در روستا راضی به رفتن به زادگاه خود نشدند. در همین ایام قاضی دادگاه از لاله و لادن خواست که در دادگاه پدر و مادر واقعی و یا پدر و مادرخوانده یکی را بهعنوان والدین انتخاب کنند. اما آنها قبول نکردند و گفتند ما والدین اصلی خود را پیدا کردهایم. پس ازآنکه لاله و لادن در دانشگاه مشغول تحصیل شدند زیر حمایت هلالاحمر قرار گرفتند و کارهای شخصیشان را یک پرستار انجام میداد. آنها هرسال عید برای دیدنمان به روستای ما میآمدند.
پدر لاله و لادن اضافه کرده: یک هفته قبل از ماه مبارک رمضان سال گذشته که آنها بهطور غیرمنتظره به روستا آمدند و دو روز پیش ما بودند، به ما گفتند برای گرفتن رضایت آمدهاند. لاله به ما گفت تصمیم قاطع گرفتهاند تا با عمل جراحی از یکدیگر جدا شوند و به همین جهت چند پزشک و جراح از کشور سنگاپور حاضر شدهاند تا این عمل را انجام دهند و برای این کار نیاز به رضایت شما داریم. خیلی نگران شدیم؛ زیرا در زمان کودکی چندبار پزشکان تصمیم به جدا کردن آنها گرفتند؛ ولی اعلام کردند که ممکن است یکی از آنها پس از عمل بمیرد. رضایت دادن برای ما خیلی سخت بود؛ ولی با اصرار و همچنین تصمیم قاطع لاله و لادن روبرو شدیم همراه آنها به یکی از دفاتر ثبت اسناد فیروزآباد رفتیم و رضایت کتبی دادیم. »[2]
روایت روزنامۀ یاس نو از ماههای آخر
روزنامههای دهه هشتاد ایران وقایعنگاری جالبی از ماههای منتهی به مرگ لاله و لادن و عمل جراحی ناموفق آن دو ارائه دادند. روزنامۀ «یاس نو» با تلفیقی از گزارش خود و آسوشیتدپرس دربارۀ نامهنگاریهای لاله و لادن مینویسد: «در آن زمان خبرنگار یاس نو با دو تن از کسانی که از نزدیک با لاله و لادن ارتباط داشتند گفتگو کرد. یکی از آنها «دارینی» خبرنگار آسوشیتدپرس و دیگری «لادن سلامی» یکی از دوستان لاله و لادن در دانشگاه بودند. دارینی همان کسی است که با فرستادن خبر خواهران دوقلوی از سر بههمچسبیده روی تلکس خبرگزاری آسوشیتدپرس و تقاضای آنها از مردم دنیا برای عمل جداسازی دکتر «کیت گوه» را با لاله و لادن آشنا ساخت.
وی که بهشدت از شنیدن خبر مرگ لاله و لادن متأثر شده و میگریست گفت: یک سال و نیم پیش از عمل لاله و لادن وقتی دوقلوهایی از قاهره برای جداسازی به امریکا منتقل شدند، به این فکر افتادم با دوقلوهای ایرانی تماس بگیرم. پس از مدتی وقتی آنها را پیدا کردم، دیدم بههیچوجه تمایلی برای صحبتکردن ندارند. وقتی بیشتر تحقیق کردم دیدم علت عدم تمایل آنها برای صحبتکردن این است که طی سالهای گذشته خیلیها به آنها وعده و وعید داده ولی عمل نکردهاند و به همین دلیل مشکل میتوانستند به کسی اعتماد کنند تا آنکه پس از مدتی توانستم آنها را قانع کنم و همان موقع آقای دکتر با دیدن خبر تقاضای کمک لاله و لادن، اظهار علاقه کرد و اعلام نمود که اگر بتوانم به آنها کمک میکنم.
من بین بچهها و «دکتر گوه» ارتباط ایجاد کردم و مدتی در حدود 4 ماه رابط آنها بودم. البته خود لاله و لادن نیز از طریق ایمیل با دکتر ارتباط داشتند. تا آنکه دکتر کیت گوه به لاله و لادن پیشنهاد رفتن به سنگاپور را داد. دکتر به آنها گفته بود هزینه بلیت رفت و برگشت به عهده شما و هزینه اقامت در سنگاپور و آزمایشها از من است. البته دکتر به آنها گفته بود که این عمل خطرناک است و احتمال مرگ در آن وجود دارد. وی همچنین گفته بود که باید آزمایشهایی را که قبلاً انجام گرفته را ببینیم؛ ولی متأسفانه لاله و لادن علیرغم پیگیری و تلاش زیاد برای گرفتن سوابق آزمایشهای خود در ایران و آلمان نتوانستند موفق بشوند؛ بنابراین دستخالی به سنگاپور رفتند. درنتیجه همه آزمایشها از نو توسط دکتر «کیت گوه» انجام شد. او آزمایشهای زیادی به روی آنها انجام داد و گفت بهترین راه برای شما این است که با همین شرایط زندگی کنید؛ ولی لاله و لادن برای جداسازی خود اصرار داشتند. دکتر به آنها گفت من باید یک تیم مجرب را آماده کنم و این کار چند ماه وقت میبرد. او سپس از آنها میخواهد که به ایران بازگردند تا پس از تشکیل یک تیم مجرب آنها را برای رفتن به سنگاپور مطلع کند.»(5)[3]
سرانجام در نیمه تیرماه 1382 لاله و لادن بیژنی در «بیمارستان رافلز» سنگاپور بستری و آماده عمل جداسازی میشوند؛ عملی که شانس زنده ماندن هر دو در آن بسیار اندک است. دوربین رسانههای دنیا، سنگاپور را پوشش زنده خبری میدهند و در ایران نیز چشم دهها میلیون مخاطب به حسن روحانینژاد خبرنگار اعزامی صداوسیما به بیمارستان رافلز است. لاله و لادن پیشتر در مستند محمد جعفری در سال 1378 از وضع غیرقابل تحمل خود گفتند و تأکید داشتند که باوجود احتمال اندک زندهماندن، حاضر به این عمل هستند. سرانجام با توجه به وجود عروق مشترک در مغز دو خواهر، ابتدا لادن و یک ساعت بعد لاله جان میسپارند. مرگ این دو آن هم با تبلیغاتی که در سنگاپور برای جداسازی انجام شده بود موجی از ناراحتی را در ایران به دنبال داشت که تا سالیان بعد نیز در سالگرد این واقعه در تیرماه این پرونده مورد بازخوانی قرار گرفت.
پینوشتها
[1] روزنامه اطلاعات، 25/03/1356، صص 1 و 4
[2] مجله رنگارنگ، شماره 31،25 تیر 1382، ص2
[3] یاس نو، 18 تیر 1382، سال اول، ص15