چرا پسرها از ازدواج فراری‌اند؟!
چرا پسرها از ازدواج فراری‌اند؟!
چرا پسرها از ازدواج فراری‌اند؟!

چرا پسرها از ازدواج فراری‌اند؟!

«پسرها در آن سن و سالی که شما توقع دارید، نه اینکه نخواهند ازدواج کنند؛ بلکه نمی‌توانند زندگی زناشویی تشکیل دهند. من یادم می‌آید موقعی که شش یا هفت سالم بود، بابا روزی بیست تومان به مامان خرجی می‌داد که خیلی هم زیاد بود و به همه چیز هم می‌رسید. اما حالا که لیمو عمانی کیلویی چهل تومان است روزی بیست تومان، فقط پول تو جیبی یکی از بچه‌هاست. پس با این درآمدهای کم نمی‌شود زود ازدواج کرد، یعنی کسی دخترش را به کارمندی که ماهیانه سه هزار تومان حقوق دارد نمی‌دهد و آن کارمند مجبور است سال‌ها کار کند و تازه آن وقت اول بیچارگی است، چون به سن ۳۷ – ۳۸ رسیده و باز کسی به او دختر نمی‌دهد.»[1]
چرا پسرها از ازدواج فراری‌اند؟!
[price] [lowprice] [highprice]

چرا پسرها از ازدواج فراری‌اند؟!

 

 

«پسرها در آن سن و سالی که شما توقع دارید، نه اینکه نخواهند ازدواج کنند؛ بلکه نمی‌توانند زندگی زناشویی تشکیل دهند. من یادم می‌آید موقعی که شش یا هفت سالم بود، بابا روزی بیست تومان به مامان خرجی می‌داد که خیلی هم زیاد بود و به همه چیز هم می‌رسید. اما حالا که لیمو عمانی کیلویی چهل تومان است روزی بیست تومان، فقط پول تو جیبی یکی از بچه‌هاست. پس با این درآمدهای کم نمی‌شود زود ازدواج کرد، یعنی کسی دخترش را به کارمندی که ماهیانه سه هزار تومان حقوق دارد نمی‌دهد و آن کارمند مجبور است سال‌ها کار کند و تازه آن وقت اول بیچارگی است، چون به سن ۳۷ – ۳۸ رسیده و باز کسی به او دختر نمی‌دهد.»[1]



متن بالا، درد دل دختری است در سال ۱۳۵۵ که مجله «زن روز» آن را به چاپ رسانده و دلایل ازدواج نکردن جوانان را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. بحرانی که مجله در مورد آن صحبت می‌کند مربوط به دوران نخست‌وزیری امیرعباس هویدا است. همان نخست‌وزیری که این روزها بسیار از آرامش و رشد اقتصادی دوران صدارتش می‌شنویم. همان هویدایی که می‌گویند در دادگاه محاکمه‌اش خودکار بیک را از جیبش درآورد و گفت در مدت سیزده سال صدارت من قیمت این خودکار ثابت بوده است. اما حقیقت همین درد دل‌های جوانانی است که بخاطر بیکاری و مشکلات اقتصادی از ازدواج فراری بودند.

جوان دیگر که اهل شهرستان است و به امید تحصیل و کار به تهران آمده در جواب این سؤال می‌گوید:

«با بیست و پنج سال سن در کنار دانشجو بودن، کارمند هم هستم و تک و تنها گوشه‌ای از تهران زندگی می‌کنم. چند ماه با دوستی هم‌خانه بودم و بعد از مدتی که رفقیم ازدواج کرد، با زبان بی‌زبانی گفت که جای تو دیگر اینجا نیست. من هم تخت‌خواب و چمدانم را برداشتم و از خانه بیرون آمدم و هنوز هم بیرون خانه هستم. تمام پولی که به دستم می‌رسد پس از کسر مالیات و کلی بهانه دیگر، هزار و هفتصد تومان است؛ من با این پول چکار کنم؟ هر کجا می‌روم که آپارتمان کوچکی را اجاره کنم، از من یک عالم ودیعه و سفته می‌خواهند و ماهی دو، سه هزار تومان پول بی‌زبان! من غذا هم می‌خورم، کفش و لباس هم می‌پوشم، خرج ایاب و ذهاب هم دارم؛ همه را با هم جمع کنید و بگذارید یک طرف، و آن پولی که بدست می‌آورم هم یک طرف. حالا از من بپرسید که چرا ازدواج نمی‌کنم! حالا دو سه ماهی است که با هزار خواهش و تمنا و گردن کج‌کردن، خواسته‌ام اجازه دهند که شب‌ها در اداره توی اتاق خودم، روی مبل و صندلی بخوابم. هر ماه پدرم مقدار ناچیزی پول از کرمانشاه برایم می‌فرستد اما نه آنقدر که بتوانم اتاقی مستقل برای خودم داشته باشم، چون در هر حال به پسر مجرد اتاقی اجاره نمی‌دهند. آیا دختری هست که حاضر بشود با این همه محدود بودن امکانات با من بسازد؟ کنار من بماند و شب‌ها روی صندلی اداره بخوابد؟»[2]

پسری که به امید پیشرفت و تشکیل خانواده از زادگاهش به پایتخت مهاجرت کرده و روحیه سخت‌کوشی از جمله‌هایش پیداست، این‌گونه درمانده شده و به واسطه فشار اقتصادی از ازدواج کردن ناامید گشته. 


  

«زن روز» در دی ماه سال ۵۵ مطلبی دیگر را به چاپ رسانده که در نوع خودش جالب است. اینکه مسائل اقتصادی نه تنها به پایین آمدن سطح توقعات کمکی نکرده است؛ بلکه بالعکس عده‌ای خودشان را درون این جریان قرار داده و مطالبات‌شان سر به فلک کشیده و دچار تجمل‌گرایی شده‌اند.

 غلامحسین بهشتی اینطور می‌نویسد: «اکثر دختران امروزی ما، دورترین راه را برای رفت و آمد به مدرسه یا محل کار خود انتخاب می‌کنند، تا هم خودشان بیشتر دید بزنند و هم مورد دید باشند. ماشین و حقوق و مقام و ... هم که جای خود دارد و البته تا حدی حق دارند؛ چرا که یک کارمند دیپلمه ساده نباید به خواستگاری فلان تاجرزاده یا طبیب‌زاده برود (کبوتر با کبوتر، باز با باز). ولی قبول کنید که سطح توقعات دختران ما در تمامی طبقات زیاد شده و عجبا که همگی ماه‌عسل را در اروپا و خرید در خیابان‌های پُر بوتیک لندن و پاریس را طالبند و توقعات آن‌ها مثل قیمت‌ها دچار تورم شده‌است. خنده‌دار است که خانم خودش نمی‌تواند درس بخواند و به دانشگاه برود ولی به دنبال شوهر دکتر و مهندس است تا لقب «خانم دکتر» را از این راه بدست بیاورد. در این میانه بعضی از پدر و مادرها هم اگر راه داشته باشد، حتی دندان‌های خواستگار را هم معاینه می‌کنند! با این شرایط همان بهتر که دختر خانم‌ها در تجرد به سر ببرند، تا شاید غرورشان کم شود و پدر و مادرهایشان هم سر عقل بیایند...»[3].


 

 

[1]. زن روز، ۱۶ / ۱۱ / ۱۳۵۵

[2]. زن روز، ۴/۱۰/ ۱۳۵۵

[3]. زن روز، ۱۸/۱۰/ ۱۳۵۵



نویسنده: محمدباقر ابراهیمی

مقالات منتشر شده

پادکست‌های منتشر شده

دیدگاهتان را بنویسید

نظر خود را بنویسید!
برای درج نظر خود درباره چرا پسرها از ازدواج فراری‌اند؟! فیلدهای زیر را پر کنید.
نام ایمیل (اختیاری) دیدگاه

دیدگاه کاربران

نظرات کاربران

محتوای مرتبط

Powered by TayaCMS