نویسنده: محمدمهدیحسینزاده
از نگاه گلایهآمیز و ابرویی که برایم کج کرده بود فهمیدم درد دل رسوب شدهای در سینه دارد که ممکن است مثل آتشفشانهای نیمه فعال ناگهان سرباز کرده و فوران کند. به همین جهت پا پیش گذاشتم و سر صحبت را دوستانه باز کردم: «خسته نباشین؛ میگم امروز اتوبوس خیلی دیر کرد. معطل شدیم تو ایستگاه» گفت: «حاجی؛ ملت خیلی وقته که معطلن. انقدر معطل شدیم که زیر پامون بجای علف سبز شدن درخت درومده. سر شماها هم کلاه رفته اما خبر نداری» مکالممون رو زودتر از چیزی که فکر میکردم سیاسی کرد. شاید ذهنش از لباس یقه دیپلماتم به یقه دیپلماتهای خائن منصرف شده باشد. من همان لبخند اولیه را حفظ کرده و گفتم: «چه کلاهی سرمون رفت؟» گفت: «قرار بود انقلاب راهی باشه برای پیشرفت خودمون اما راهی که پیش گرفته فقط دشمنی با دولتهای پیشرفته و کشورهای توسعهیافته است. وقتی کسانی مثل شما که تجربه سیاسیتورزی ندارند زمام کار رو دست میگیرن، همین میشه دیگه. آخه شما از کجا میگین غیر از غربی شدن و دوستی با جهان اولیها راه دیگهای برای پیشرفت وجود داره؟» خندیدم و گفتم: «اشتباه نکن. تنها راه پیشرفت، غربی نشدن و ایستادن روی پای خودمونه نه یکی از راهها! این ایدهای نیست که فقط انقلابیها به اون رسیده باشند بلکه نتیجهایه که در اواخر دوره پهلوی دیگران هم بهش اذعان داشتن؛ اینکه چقدر در این مسیر درست قدم برداشتیم حرف دیگس اما اصل مسیر درسته» این حرف را بدون مستند و مدرک به او نگفته بودم بلکه در مطالعات تاریخی که داشتم آن را از یادداشتی که در همان دوران در روزنامههای رسمی به چاپ رسیده بود برای او نقل قول کردم: «عدهای از هموطنان ما در همین سالها چاره معضلات را در گرایش به همسایه شمالی جستجو کردند غافل از اینکه اینان نیز علیالرغم پیامهای دروغین تفاهم و دوستی خود، بیگانه بودند و جز به منافع خود هرگز به ما و شما فکر نمیکنند. این روشنفکران نیز به زودی پی بردند که چگونه قسمتهایی از خاک وطنشان که چون جان میپرستیدند در شرف جدا شدن از پوست و خون آنان است. ما در طول تاریخ هر لحظه خواستهایم زیر تمدن های بیگانه سینه بزنیم دچار ادبار و ناراحتی و بدبختی گشته و سیلی خوردهایم. تمدن غربی به جز اختلاف طبقاتی و فساد و چپاول چیزی برای ما به ارمغان نیاورده و در این گرایش نه تنها منابع ثروتمان به تاراج رفت بلکه دچار استعمار اقتصادی گشتیم و هزاران ذلت دیگر که خواننده خود با آنها روبروست.
...اینک ما به روشنفکر ایرانی هشدار میدهیم. روشنفکر ایرانی در این مرحله حساس از تاریخ میتواند به دنبال راهحلهای ایرانی باشد. راهی که ایرانیان در طول تاریخ پیمودند و به جای توسل به اندیشههای بیگانه خود اندیشهساز بودند و یا در قالب یک تشیع مترقی ملت ایران را دارای یک ایدئولوژی پیوسته نمودند. راهی که تعالی آورد و خود صدر کننده ایدئولوژی شد تا وارد کننده استعمار!
ملت و روشنفکر ایرانی در دورهای از تاریخ با قبول تشیع، آزادی، برابری، علم، دانش و مبارزه را پرچم اصلی خود دانستند و علی علیه السلام آیینه تمام هدفهای خود ساختند زیرا این بزرگ خود، معتقد به مبارزه بر علیه ظلم، کسب دانش تا به حد عبادت، تعدیل ثروت و و صدها فضیلت دیگر بود و در راه آنها مبارزه کرده بود و از پیروان خود نیز چنین میخواست. اینک روشنفکر ایرانی دور از هر گونه «ایسم» خارجی، به خاطر زدودن مظاهر فساد سیاسی و اجتماعی به راه حلهای ایرانی فکر میکند و معیار آنان برای سنجش اینان راه و روش علی است.
علی که راهش و فکرش با سیر فکری و تمدن ملت ایران همگام و همراه است. علی که به جای لباس و حجاب زن به فکر و مغز او میاندیشد علی که به جای طلا به شرف مرد میاندیشد علی که کسب تمام علوم و صنعت و هنر را بزرگترین عبادت میدانست و علی که شهید شدن در راه میهن را نزدیکترین راه به بهشت خوانده بود.»[1]
-------------------------------------------------------
پینوشتها
[1] مجله فردوسی، 19/8/1357