نویسنده: حسین یگانهپور
در میانه دهه پنجاه که گاهی پیاز و گاه سیمان، گاهی تخممرغ، تیرآهن و زعفران کمیاب میشد و همه را نگران میکرد، هیچ مسئولی اما به فکر آن نبود که جامعه، گرفتار یک بحرانِ مهمتر، سختتر و اسفبارتر شده و آن کاهش ازدواج است؛ بحران عدم تشکیل خانواده.[1]
***
«این همه پیکان و این همه ژیان که نسبت به ده سال پیش ده برابر شدهاند، وسیلهای برای عیاشی جوانان شده است؛ اگر عصرها به جادههای اطراف تهران بروید، به چشم خود میبینید که این "حجلهگاههای سیار" مرکز فسقوفجورند و شرم و حیا به کلی از میان رفته است.»[2]
این جملات، دردِدل پدرِ چهار دختر دمبختی است که با عمری تلاش، دخترانی تحصیلکرده، آبرومند و نجیب تحویل جامعه داده بود اما مدام نگران از «لاشخورهایی» است که برای تجربۀ «عشق آزاد»، در خیابانها پرسه میزنند!
کم نبودند والدینی که دغدغهشان نه تنها فرزندانشان، بلکه نگرانی از جامعهای بدون اخلاق و معنویت بود. هرچند، احترام به «آزادیِ» افراد را در خور توجه میدانستند اما معتقد بودند که «جامعه باید تحت نظارت باشد و جلوی بیبندوباریها گرفته شود و الاّ از انسان بدون اخلاق و غیر مقید، هر عصیانی سر میزند و نظم جامعه، روزی در هم خواهد ریخت.»[3]
این تنها، نمونهای از خروارها نامهای بود که هر روز به دفتر مجله زن روز میرسید و از حقیقتی پرده برمیداشت که نگرانی مردم را از بحران زناشوئی و دیررس شدن سن ازدواج در ایران نشان میداد.[4]
«هزاران دختر نجیب در خانه ماندهاند؛ چراکه چندهزار دختر نانجیب، با رفتار آزادانه و بیقیدوبند، تشکیل خانواده را از سکه انداختهاند. ای دخترها! اینقدر با پسرها دیت[5] نگذارید و بوی فرند و گرل فرند بازی در نیاورید که کمکم دارد نسل درخت زناشوئی در ایران میخشکد.»[6]
یکی از مخاطبانِ مجله مینویسد: «تنها در خانواده خودمان، 31 دختر بدون شوهر بالای 22 سال داریم که همه، نجیب و خوب و تحصیل کرده و امروزیاند و در انتظار خواستگار خوب، ولی هیچکس سراغشان نمیآید... اکثر آنها در شرکتها و ادارات دولتی کار میکنند و تا پنجهزارتومان حقوق دریافت میکنند، همهشان شیک و خوش سرولباس و آبرومندند ولی پسرها، از آنها یا توقع گرل فرند بازی و عشق آزاد دارند و یا دور آنها را به کلی خط میکشند و به سراغ دختران بیبندوبار میروند که اهل رقص و پارتی و زندگی مشترک بدون عقد باشند.»[7]
این مسئله، نشان از یک بحران اخلاقی و اجتماعی در دهه پنجاه بود که تهدیدی جدی محسوب میشد؛ موضوعی که سبب شد تا این مجله دست به دامان مخاطبانش شود و از آنان بخواهد نسبت به «مسئله حادی» که جنبۀ «اپیدمی»[8] یافته، چارهاندیشی کنند و راهکار ارائه دهند؛ این موضوع آنقدر حائز اهمیت بود که برای راهحلهای برتر، جایزۀ سکه طلا قرار داده شد![9]
در پاسخ به این «همهپرسی»، نامههای جالبی به دفتر مجله رسید. بهعنوان نمونه، دختر 22 سالۀ تهرانی اینگونه پاسخ داد:
«آمارِ سرسامآور طلاق، دلیل خوبی بر بیاساس بودن ازدواجهای کنونی است... زمانی که متاسفانه در اجتماع ما، پسرها جز برای خوشگذرانی با دخترها آشنا نمیشوند و آنقدر این وضعیت عمومی شده که تنها چیزی که در میان دوستیها مطرح نیست، فلسفه تشکیل خانواده است؛ مثل اینکه پسرها با دخترها دوست میشوند فقط برای اینکه چند صباحی را خوش بگذرانند. در این میان، من میمانم و آرزوهایم؛ میبینید که در همین وهله اول، به بنبست رسیدهام.»[10]
از نگاه او، «در زمانه ما، ازدواج مفهوم واقعی خود را از دست داده و به صورت یک اقدام عجولانه برای رسیدن به سکس و پول و نفوذ خانوادگی مبدل شده است. متاسفانه در شهرهای بزرگ، حتی اگر پسر یا دختری استثنائاً به منظور ازدواج با هم آشنا شوند، اول میخواهند بدانند که طرف مقابل چقدر درآمد دارد و چه قیافهای دارد؛ پول و موقعیت، معیار برای ازدواج شده نه خصلت های انسانی.»[11]
اما عیسی، دانشجو و کارمند 25 سالهای که آرزوی ازدواج، در سر میپروراند و دلش لک زده برای غذای گرم خانگی، وضعیت سخت معیشتی را مانع اصلی تشکیل خانواده میداند:
«کل پولی که به دست من میرسد، پس از کسر مالیات و هزار بهانه دیگر، هزار و هفتصد تومان است؛ با این پول چکار کنم؟ هرکجا آپارتمان کوچکی اجاره کنم، یک عالم ودیعه و سفته میخواهند و ماهی دو سه هزار تومان پول بیزبان! حالا یکبار دیگر از من بپرسید: چرا ازدواج نمیکنم! آیا دختری هست با اینهمه محدودیت بسازد؟ لابد باید از دیوار مردم بالا بروم! اصلاً شاید دختری پولدار عاشق من بشود؛ بگذارید چشمهایم را ببندم و روزهای خوب را مجسم کنم؛ مگر نه اینکه وصف العیش، نصف العیش است؟»
------------------------------------------
پینوشتها
[1] زن روز 27/09/57
[2] زن روز 27/09/57
[3] همان
[4] همان
[5] قرار دوستی
[6] زن روز 27/09/57
[7] .همان
[8]. همهگیری
[9].همان
[10]. زن روز، 04/10/55
[11]. همان