نویسنده: حسین یگانهپور
مراسم عروسی فوزیه، دختر 17 ساله مصری، دختر پادشاه مصر با محمدرضا شاه در دوران ولیعهدیاش، با تشریفات مجلل برگزار شد. ولیعهد که برای انجام مراسم عقد به قاهره رفته بود، وقتی همراه با فوزیه و خاندانش وارد تهران شدند، رضا شاه شخصاً در ایستگاه راهآهن به استقبال پسر و عروسش رفت.
به دستور او، در خیابانها و مسیرهای اصلی شهر، طاق نصرتهای بزرگی از طرف اصناف، تجار و شرکتها با خرج خودشان و نیز از سوی ادارات دولتی و بنگاهها، با هزینههای دولتی درست کرده بودند؛ طاق نصرتهایی که با آهن و سیمان ساخته شده بود؛ بهطوریکه برای خراب کردن آنها، مدتی طولانی وقت صرف شد.[1]
غذاها عموماً به سبک اروپایی تهیه و سرو میشد. حتی دستور داده شده بود که از آلمان، بشقاب و لیوان و کارد و چنگال، و کلی ظرف و ظروف خریده و آورده بودند. روی همه ظروف، نقش تاج شاهی را چاپ شده بود. [2]
خلاصه، شاه که میخواست برای ولیعهد خود سنگ تمام بگذارد، از چندماه قبل، همه مملکت و دستگاههای دولت را موظف کرده بود تا وسایل برگزاری این جشن را فراهم کنند.[3]
در همین ایام، در تهران واقعهای روی داد که تا مدتها نُقل مجالس و محافل مردم شهر شده بود؛ جریان از این قرار بود که درست مصادف با مراسم عروسی فوزیه، خیرخواه، کارگردان و هنرپیشه معروف تئاتر، نمایشنامۀ کمیک «مشهدی عباد» را روی صحنه تئاترِ گراند هتلِ خیابان لالهزار آورد و نقش مشهدی عباد را خود او برعهده گرفت.[4]
موضوع نمایشنامه، یک اثر انتقادی اجتماعی بود که شرح حال پیرمردی پولدار را روایت میکرد که عاشق دختری جوان شده بود. این نمایشنامه که با شعر و موزیک همراه بود، مورد استقبال مردم قرار گرفت. از بخشهای مورد علاقه که با ریتم خاصی آن را در کوچه و بازار دهان به دهان میچرخید، این بود: «مشهدی عباد زن گرفت، خرجشو از من گرفت.»[5]
اینکه آیا مردم از خواندن این شعر، نظر خاصی داشتند و اشاره به عروسی فوزیه میکردند یا نه، بر کسی معلوم نیست اما مأموران شهربانی بلافاصله گزارشی تهیه کردند و برای رضا شاه فرستادند که منظور از شعر «مشهدی عباد» اینست که میخواهد بگوید خرج عروسی ولیعهد را به زور از مردم گرفتهاند.[6] یعنی همان پولی که نظمیه از مغازهها گرفته و برای چراغانی عروسی ولیعهد هزینه کرده بودند.[7]
مجله سپید و سیاه
این گزارش، کار خودش را کرد و رضاشاه عصبانی شد و دستور داد اولاً تئاتر را بلافاصله تعطیل کنند و بعد کارگردان را به شهربانی ببرند که چرا به ساحت مقدس والاحضرت ولیعهد توهین کرده است![8] هرچه کارگردان قسم میخورد که اصلاً این اشعار که مردم میخوانند و اشاره به گرفتن خرج عروسی از دیگران است، در نمایشنامه وجود ندارد و خود مردم بهدلخواه، آن را ساختهاند، به گوش کسی فرو نرفت و او تا مدتها درگیر مأموران شهربانی بود.[9]
--------------------------------------------------
پینوشتها
[1] سپیدو سیاه 14/02/58
[2] https://b2n.ir/b12739
[3] همان
[4] سپید و سیاه 14/02/58
[5] همان
[6] همان
[7] هزارداستان با مسعود بهنود
[8] سپید و سیاه 14/02/58
[9] همان